سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

ایثار...

 

در فاصله بین دو عملیات بیت المقدس به دیدن مصطفی رفتم دیدم پارچه ای را بدستش می بندد.

تمام کف دستش تاول زده بود .پرسیدم..مصطفی دستت چی شده؟..

..چیزی نیست..

بعدها از یکی از دوستان شنیدم که گفت:.ما هنگام عملیات نزدیک یک تانک عراقی بودیم.متوجه نبودیم که تانک خدمه دارد.

ناگهان تیربارچی تانک پشت تیربار قرار گرفت تا ما را بزند.اصلا حواسمان نبود

.مصطفی که متوجه شده بود با سرعت خودش را به تانک رساند

..از آن بالا رفت و دستش را زیر لوله تیربار گرفت و آن را منحرف کرد.چون لوله بسیار داغ بود دستش را سوزاند..

.یاد و خاطره شهید والا مقام .مصطفی عسگری گرامی باد..